<ای حسین فاطمه... این کینه هامان را ببین... قلبـــــــــ مجروح... درون سینه هامان را ببین... یازده خورشید را کشتند... و داغ تو فـــــــــزون... تکه تکه زین ستم... آیینه هامان را ببین... گرچه شد خورشید ما ... در پرده ی غیبت ولی... می رسد نورش... ز ماه حضرت سید علی... باز هم هر روز... عاشــــــــــــــــــورا... و هر جا... کـربلا...>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اجتماعی.مذهبی

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟

گفت: بله فقط یک نفر.

- چه کسی؟

- سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در

حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم

که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه

خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد

ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی

این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!

گفت: برای خودتبخشیدمش!


سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره

چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان

بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.

گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد

اینجا دچار این مسئله می شه، بهش می‌بخشی؟!

پسره گفت: آره من دلم می خواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.

به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم

خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید.

بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم

تا جبران گذشته رو بکنمگروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در

فلان فرودگاه کی روزنامه می فروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند

یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش

کردند اداره؛

از او پرسیدم: منو می شناسی؟

گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا می شناسدتون.

گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون

پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟

گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.

گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را

جبران کنم.

جوان پرسید: چه طوری؟

- هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.

(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)

جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم می دی؟

- هر چی که بخواهی!

- واقعاً هر چی بخوام؟

بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت می دم، من به 50 کشور آفریقایی وام

داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.

جوان گفت: آقای بیل گیتس نمی تونی جبران کنی!

گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟

گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.

پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟

جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو

بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران

نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما

از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این

جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست

 




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/9/30 توسط سید
درباره وبلاگ

سید

alehoseyn@yahoo.com
bahar 20
 فال حافظ - قالب وبلاگ